دومین عاشقانه آرام...

متفرقه!

سلام قشنگم.خوبی؟ من و پدرت هم خوبیم.خدارو شکر. این روزا خبر خاصی نیست.من درگیر درس و تحقیق و سمینارم بابا هم مشغول پایان نامه. پس فردا یه کنفرانس سخت دارم.گاهی هم با بابایی میریم کتابخونه ملی برای مطالعه.البته بابا باید از این به بعد برای نوشتن پایان نامش مدام بره اونجا.اینم عکس دفتر و کتاب مامان درس خونت توی کتابخونه!!     ******************************************************** پی نوشت: امروز با بابایی رفتیم پارک نزدیک خونه و چایی خوردیم.خوش گذشت.بعد هم نشستیم و از بام تهران حسابی شهر رو نگاه کردیم.نمیدونی دیدن هواپیماها که از دور مثل یه نقطه بودن و سوسو میزدن چقدر قشنگ بود.یاد دایی بابک جون افتادم که الا...
29 فروردين 1391

شرح این روزای ما...

سلام عشق مامان.خوبی قربون چشمات که هنوز نمیدونم چه شکلین؟ دلم واسه تو و داداش یا خواهرت قد یه نخودچی شده. این روزا خبر خاصی نیست.باباجون پریشب سورپرایزم کرد و بی خبر از کرج اومد تهران خونمون. آخه گفته بود فرداش میاد!تازه برام یه کلاغ خشگل و ناز خریده که میکنمش توی دستم و کلی باهاش حال میکنم!صدای کلاغم درمیاد از توی منقارش.به بابا گفتم صبحا با همین کلاغ میام و از خواب بیدارت میکنم بابا هم اینجوری شد آخه بابایی خیلی خوابالو هست و صبحا به زور باید بیدارش کنم. این روزا بابا یه فرصت خوب واسش پیش اومده که بتونه یه مقدار پول به دست بیاره.یه کاریه مربوط به حواله خودرو.خدا کنه بشه.ولی من که چشمم آب نمیخوره فردا صبح باید برم دانشگاه.نمیدون...
19 فروردين 1391

ما برگشیم...

سلام جیگیلی مامان.. ما از سفر برگشتیم.واااای که سفر خیلی خوبی بود.بعد از عروسی خاله نرگس(٢٦اسفند) رفتیم مریوان و بانه و ارومیه و همه جا کلی بهمون خوش گذشت..عالی بوووود.جات خالی عشقم.هم شما هم همه دوستای نینی وبلاگیمون.. اینقدر خاطرات زیاد و مفصله که حال نوشتنشو ندارم.اما توی پست بعدی با عکسا همه توضحات لازمو برات میذارم.راستی خاله فاطی اینا همین الان از خونه ما حرکت کردن به سمت چالوس.دلم براشون تنگ شد..... مراقبت کن از خودت فرشته نازم.بووووس
14 فروردين 1391
1